مهدی سهراب

ساخت وبلاگ
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحرنامهٔ اهل خراسان به بر خاقان برنامه‌ای مطلع آن رنج تن و آفت جاننامه‌ای مقطع آن درد دل و سوز جگرنامه‌ای بر رقمش آه عزیزان پیدانامه‌ای در شکنش خون شهیدان مضمرنقش تحریرش از سینهٔ مظلومان خشکسطر عنوانش از دیدهٔ محرومان ترریش گردد ممر صوت ازو گاه سماعخون شود مردمک دیده ازو وقت نظرتاکنون حال خراسان و رعایا بودستبر خداوند جهان خاقان پوشیده مگرنی نبودست که پوشیده نباشد بر ویذره‌ای نیک و بد نه فلک و هفت اخترکارها بسته بود بی‌شک در وقت و کنونوقت آنست که راند سوی ایران لشکرخسرو عادل خاقان معظم کز جدپادشاهست و جهاندار به هفتاد پدردایمش فخر به آنست که در پیش ملوکپسرش خواندی سلطان سلاطین سنجرباز خواهد ز غزان کینه که واجد باشدخواستن کین پدر بر پسر خوب سیرچون شد از عدلش سرتاسر توران آبادکی روا دارد ایران را ویران یکسرای کیومرث‌بقا پادشه کسری عدلوی منوچهرلقا خسرو افریدون فرقصهٔ اهل خراسان بشنو از سر لطفچون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگراین دل افکار جگر سوختگان می‌گویندکای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفرخبرت هست که از هرچه درو خیری بوددر همه ایران امروز نماندست اثرخبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزاننیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبربر بزرگان زمانه شده خردان سالاربر کریمان جهان گشته لئیمان مهتربر در دونان احرار حزین و حیراندر کف رندان ابرار اسیر و مضطرشاد الا بدر مرگ نبینی مردمبکر جز در شکم مام نیابی دخترمسجد جامع هر شهر ستورانشان راپایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه درخطبه نکنند به هر خطه به نام غز ازآنکدر خراسان نه خطیب است کنون نه منبرکشته فرزند گرامی را گر ناگاهانبیند، از بیم خروشید نیارید مادرآنکه را صدره غز زر ستد و باز فروختدارد آن جنس که گوئیش خریدست به زربر مس مهدی سهراب...ادامه مطلب
ما را در سایت مهدی سهراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehdisohrab بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 12:00

2)و در روز هفتم خدا از همة کار خود که ساخته بود فارغ شد. و در روز هفتم از همة کار خود که ساخته بود آرامی گرفت.3)پس خدا روز هفتم را مبارک خواند و آنرا تقدیس نمود زیرا که در آن آرام گرفت از همة کار خود که خدا آفرید و ساخت.16)و یَهُوَه خدا آدم را امر فرموده گفت: “از همة‌ درختان باغ بی ممانعت بخور17)اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد.”و مار از همه حیوانات صحرا که یَهُوَه خدا ساخته بود هشیارتر بود. و به زن گفت: “آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟”2) زن به مار گفت: “از میوة درختان باغ میخوریم3) لکن از میوة درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید.”4) مار به زن گفت: “هر آینه نخواهید مرد5) بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.”6) و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و بنظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد.7) آنگاه چشمان هر دوِ ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند. پس برگ های انجیر به هم دوخته سترها برای خویشتن ساختند.8) و آواز یَهُوَه خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ میخرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور یَهُوَه خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.9) و یَهُوَه خدا آدم را ندا در داد و گفت: “کجا هستی؟”10) گفت: “چون آوازت را در باغ شنیدم ترسان گشتم زیرا که عریانم. پس خود را پنهان کردم.”11) گفت: “که تو را آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی؟”12) آدم گفت: “این زنی که قرین من ساختی وی از میوة درخت به من داد که خوردم.”1 مهدی سهراب...ادامه مطلب
ما را در سایت مهدی سهراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehdisohrab بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 12:00

این قوم ما را کجا دیدندی و با ماشان چه بودی اگر به واسطه‌ی مولانا نبودی؟برای آن تا یک چشم دوست بینم،صد چشم دشمن می‌باید دید. لاجرم می‌بینم.دی،خیال تو را پیش نشاندم،مناظره می‌کردم،که چرا جواب این‌ها نمی‌گویی آشکارا و معین؟خیالت گفت که:شرم می‌دارم از ایشان،و نیز نمی‌خواهم که برنجند.من جواب میگفتم ...مناظره دراز شد.چه ماند که نگفتیم؟نی،خود چه بود که گفتیم؟خود هیچ نگفتیم.یعنی نسبت به گفته‌های ناقصان همه گفتیم و نسبت به گفتِ خویش،هیچ نگفتیم. مهدی سهراب...ادامه مطلب
ما را در سایت مهدی سهراب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehdisohrab بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 12:00